مثنوی معنوی مولانا - دفتر اول بخش 98- 102 - باران عالم غیب و بهار
امروز در پارچینا در نوروز 1401 یک داستان بهاری از مولانا برایتان آورده ایم. در ادبیات شرق طبیعت جایگاه ویژه ای دارد و بهار که رستاخیز طبیعت است در بسیاری از نوشته های کهن نشانه ای برای آگاهی انسان تلقی شده است. انسان که قرار است همیشه جاودانه بماند.
در میان عالمان مشهور است که وقت سحر و وقت غروب از اوقات ویژه الهی است که فرشتگان و ساکنان عرش روزی انسان ها را در آن ساعت ها توزیع می کنند.در بخش 98 مولانا می گوید که پیامبر فرموده که در اوقات ویژه ای نسیم های جان بخش الهی می وزند که جان انسان ها را بیدار می کنند. و این روزی ویژه ایست که نصیب انسان هایی می شود که این اوقات خاص را غنیمت بشمارند. بخصوص که نوروز امسال با اعیاد دینی هم همزمانی دارد و از همه ویژه تر این که رمضان هم آغاز شده است و قطعا نسیم های جانبخش در این روزها جریان دارند.
مولانا می گوید در عالم غیب که ما نمی بینیم، آسمان ها و ابرها دیگری وجود دارد که هر کدام اثری در روح انسان می گذارند. در بخش 101 و 102 داستانی از پیامبر آمده که اشاره به بارش باران غیبی در آن زمان دارد.
مولانا استاد تمثیل و زبان در این داستان از دو روایت مربوط به پیامبر استفاده کرده و به ما می گوید که سخن بزرگان را گوش دهیم حتی اگر سرد باشد با خوشمان نیاید. و می گوید سخن بزرگان مثل باران و باد بهار که طبیعت را زنده می کند جان آدم را زنده می کند. و در ادامه می گوید که در عالم غیب ابر و آسمان های دیگری وجود دارد و باران های عالم غیب هم هر کدام خاصیت ویژه دارد.
این را با استفاده از داستانی که در زمان پیامبر رخداده روایت می کند:
یک روز پیامبر برای فوت یکی از دوستانشان به قبرستان رفته بودند وقتی برمیگردند عایشه تعجب کرده و می گویند که چطور از باران امروز هیچ خیس نشدید؟ پیامبر می گوید که امروز باران در عالم مادی نبود چه باراانی دیدی؟ و معلوم میشود که چون عایشه زیر ردای پیامبر دراز کشیده بودند باران غیب را دیده است. پیامبر توضیح می دهند که این بارانی بود که غم و اندوه را بشوید زیرا اگر داروی فراموشی در غم از دست دادن ها نباشد مشکلات بشر بیشتر می شود. و اصلا این جهان بر پایه فراموش کردن ها و غفلت ها استوار شده است. چون اگر هوشیاری کامل بر انسان غلبه کند همه چیز ان جهان از ارزشی که دارد می افتند. می گوید:
اُستن این علم ای جان غفلتست/هوشیاری این جهان را آفت است.
مولانا می گوید که این هم از اشارات مختصری است که می شود بیان کرد اما این موضوع ریشه های قوی تری دارد:این ندارد حد سوی آغاز رو/سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو...
بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا
لها
دفتر اول » مثنوی معنوی » مولوی
گفت پیغامبر که نفحتهای حق/ اندرین ایام می آرد سبق
گوش و هش دارید این اوقات را/ در ربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت/ هر که را می خواست جان بخشید و رفت
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش/ تا ازین هم وانمانی خواجه تاش
بخش ۱۰۰ آسمانهاست در ولایت جان « - تفسیر بیت حکم رضیالله عنه/
در ره روح پست و بالاهاست کوههای بلند و « » کارفرمای آسمان جهان
» دریاهاست
دفتر اول » مثنوی معنوی » مولوی
غیب را ابری و آبی دیگرست/ آسمان و آفتابی دیگرست
مولانا در اینجا اشاراتی به آن دسته از آیات قرآن میکند که میگویند زمین هیچ زمان از آیات الهی خالی نخواهد شد. آیات الهی انسانهای پاک و مطهری هستند که مثل ستونهایی تعادل بشر را در زندگی روی زمین حفظ میکنند. بسیاری از عالمان دینی که در زهد و پرهیزگاری کوشش کردهاند آیات الهی خوانده میشوند. حکیمان قدیم هم همین نقش را داشتند. مولانا در اینجا اشاره میکند که این افراد نظرکردگان ویژه حقاند. اینطور نیست که مرگ آنگونه که برما هست، بر آنها باشد. آنها جاودانههایی هستند که در لباس جدیدی هربار در هر دورهای شکل مییابند:
ناید آن الا که بر خاصان پدید/ باقیان فی لبس من خلق جدید
حداقل میتوان گفت که آن پرهیزگاران به واسطه آنکه حتی پس از مرگشان در زمین نقش و تاثیر دارند پس باقی هستند و مرگ آنها پایان آنها نبوده است. چنانکه شهدا اینگونهاند. خود مولانا همین گونه است.
هست باران از پی پروردگی/ هست باران از پی پژمردگی
نفع باران بهاران بوالعجب/ باغ را باران پاییزی چو تب
آن بهاری نازپروردش کند/ وین خزانی ناخوش و زردش کند
همچنین سرما و باد و آفتاب/ بر تفاوت دان و سررشته بیاب
همچنین در غیب انواعست این/ در زیان و سود و در ربح و غبین
این دم ابدال باشد زان بهار/ در دل و جان روید از وی سبزه زار
فعل باران بهاری با درخت/ آید از انفاسشان در نیکبخت
گر درخت خشک باشد در مکان/ عیب آن از باد جانافزا مدان
باد کار خویش کرد و بر وزید/ آنک جانی داشت بر جانش گزید
بخش ۱۰۱ - در معنی این حدیث کی/ اغتنموا برد الربیع الی آخره
دفتر اول » مثنوی معنوی » مولوی
گفت پیغامبر ز سرمای بهار/ تن مپوشانید یاران زینهار
زانک با جان شما آن میکند/ کان بهاران با درختان میکند
لیک بگریزید از سرد خزان/ کان کند کو کرد با باغ و رزان
راویان این را به ظاهر بردهاند/ هم بر آن صورت قناعت کردهاند
بیخبر بودند از جان آن گروه/ کوه را دیده ندیده کان بکوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست/ عقل و جان عین بهارست و بقاست
مر ترا عقلیست جزوی در نهان/ کامل العقلی بجو اندر جهان
جزو تو از کل او کلی شود/ عقل کل بر نفس چون غلی شود
پس بتاویل این بود کانفاس پاک/ چون بهارست و حیات برگ و تاک
از حدیث اولیا نرم و درشت/ تن مپوشان زانک دینت راست پشت
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر/ تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
گرم و سردش نوبهار زندگیست/ مایهٔ صدق و یقین و بندگیست
زان کزو بستان جانها زنده است/ زین جواهر بحر دل آگنده است
بر دل عاقل هزاران غم بود/ گر ز باغ دل خلالی کم شود
بخش ۱۰۲ - پرسیدن صدیقه رضیالله عنها از مصطفی صلیالله علیه و سلم
کی سر باران امروزینه چه بود
دفتر اول » مثنوی معنوی » مولوی
گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود/ حکمت باران امروزین چه بود
این ز بارانهای رحمت بود یا/ بهر تهدیدست و عدل کبریا
این از آن لطف بهاریات بود/ یا ز پاییزی پر آفات بود
گفت این از بهر تسکین غمست/ کز مصیبت بر نژاد آدمست
گر بر آن آتش بماندی آدمی/ بس خرابی در فتادی و کمی
این جهان ویران شدی اندر زمان/ حرصها بیرون شدی از مردمان
استن این عالم ای جان غفلتست/ هوشیاری این جهان را آفتست
هوشیاری زان جهانست و چو آن/ غالب آید پست گردد این جهان
هوشیاری آفتاب و حرص یخ/ هوشیاری آب و این عالم وسخ
زان جهان اندک ترشح میرسد/ تا نغرد در جهان حرص و حسد
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب/ نه هنر ماند درین عالم نه عیب
این ندارد حد سوی آغاز رو/ سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو
این داستان در نماهنگ زیبایی توسط پارچینا تهیه شده در این نماهنگ موسيقي متن بسيار شندنی از yanni آورده شده است که کاملا مرتبط با موضوع اين 4 بخش است با نام (باران خواهد بارید) The rain will fall .
دانلود ویدئو از کانال پارچینا: @parchina