ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولی را
» دفتر اول مثنوی معنوی- بخش سوم. مثنوی معنوی » مولوی:
ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولی را
ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجه کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و درخواب دیدن او ولی را
در این داستان، پادشاه بعد از اینکه در شکار، معشوق خود را بدست میآورد، در قصر معشوق بیمار میشود. او برای درمانش هر طبیبی که از علم چیزی میدانست را خبردار میکند. طبیبان، ابتدا میگویند که مطمئن باش، چون جوان است ما او را درمان خواهیم کرد.
طبیبان با خودبینی و بدون درنظر گرفتن خواست خدا و بدون گفتن انشاءالله، اینطور اظهارنظر کردند، و یکی از دلایلی که بیماری را نتوانستند درمان کنند نیز همین است. اما، پادشاه، وقتی بیفایدگی درمانهای طبیبان را دید به آخرین درگاهی که میتوانست، یعنی درگاه خداوند روی آورد. همیشه اینطور است که وقتی با تمام وجود از خداوند طلب خواستهای شود بخشش خداوند شامل حال انسان میشود. پادشاه در خواب فرستاده ای از جانب خدا به شکل پیرمردی میبیند که به او بشارت میدهد که شخصی اگر فردا دیدی، از جانب ماست، و او تو را به خواستهات میرساند.
در ادامه متن شعر (کاری از #پارچینا) آمده است:شه چو عجز آن حکيمان را بديد/پا برهنه جانب مسجد دويد
رفت در مسجد سوي محراب شد/سجدهگاه از اشک شه پر آب شد
چون به خويش آمد ز غرقاب فنا/خوش زبان بگشاد در مدح و دعا
کاي کمينه بخششت ملک جهان/من چه گويم چون تو ميداني نهان
اي هميشه حاجت ما را پناه/بار ديگر ما غلط کرديم راه/
ليک گفتي گرچه ميدانم سرت/زود هم پيدا کنش بر ظاهرت/
چون برآورد از ميان جان خروش/اندر آمد بحر بخشايش به جوش/
درميان گريه خوابش در ربود/ديد در خواب او که پيري رو نمود/
گفت اي شه مژده حاجاتت رواست/گر غريبي آيدت فردا ز ماست
چونک آيد او حکيمي حاذقست/صادقش دان کو امين و صادقست
در علاجش سحر مطلق را ببين/در مزاجش قدرت حق را ببين
چون رسيد آن وعدهگاه و روز شد/آفتاب از شرق اخترسوز شد
بود اندر منظره شه منتظر/تا ببيند آنچ بنمودند سر
ديد شخصي فاضلي پر مايهاي/آفتابي درميان سايهاي
ميرسيد از دور مانند هلال/نيست بود و هست بر شکل خيال
نيستوش باشد خيال اندر روان/تو جهاني بر خيالي بين روان
بر خيالي صلحشان و جنگشان/وز خيالي فخرشان و ننگشان
آن خيالاتي که دام اولياست/عکس مهرويان بستان خداست
آن خيالي که شه اندر خواب ديد/در رخ مهمان همي آمد پديد
شه به جاي حاجبان فا پيش رفت/پيش آن مهمان غيب خويش رفت
هر دو بحري آشنا آموخته/هر دو جان بي دوختن بر دوخته
گفت معشوقم تو بودستي نه آن/ليک کار از کار خيزد در جهانش
اي مرا تو مصطفي من چو عمر/از براي خدمتت بندم کمر
دانلود ویدئو از کانال پارچینا: @parchina